عصرایران - عبدالنبی قیم نویسنده و پژوهشگر در واکنش به مطلب اخیر علیرضا جلیلیان در عصر ایران (پاسخ به نقد/ سندی دربارۀ ذکر خوزستان در تاریخ طبری ) متن زیر را ارائه کرده است. ( به مخاطبانی که از ابتدا پی گیر نبوده اند توصیه میکنیم با پیوند بالا و «بیشتر بخوانید» در پایین سراغ بخشهای قبلی بروند. به طور خلاصه داستان از آنجا شروع شد که آقای شاهملکی در مقالهای نوشت "ایرانیان نژادپرست نیستند" و آقای قیم با استناد به برخی نوشتهها علیه مردم عرب ایران مدعی شد نه، "در ایران نژادپرستی هست". بعد آقای جلیلیان به آقای قیم پاسخ داد و چون در آن به تاریخ طبری استناد کرد و تصریح کرد واژه خوزستان در آن آمده آقای قیم صفحه ذکر شده در منبع را زیر سؤال برد. نوبت بعد آقای جلیلیان سند خود را ذکر کرد و حالا پاسخ دیگری از آقای قیم که حاوی نکات تازهای است):
عبدالنبی قیم: از آنجایی که در جوابیه روز یکشنبه با مدرک و سند نشان دادم آنچه آقای جلیلیان دربارۀ وجود نام خوزستان در جلد دهم کتاب تاریخ طبری، صفحۀ 23 نوشته صحت ندارد و او حتی نگاهی به کتاب تاریخ طبری نکرده تا ببیند در جلد دهم اصلاً صفحه 23 وجود دارد یا خیر؟
وی دو روز بعد در شمارۀ سهشنبه ششم تیرماه 1402 پایگاه وزین و موقر عصر ایران به عوض ارائه مدرک در خصوص جلد دهم، صفحۀ 23 ما را به جلد پانزدهم هدایت کرد و نوشت که نام خوزستان در جلد پانزدهم آمده است.
قبل از اینکه سؤالات خود را مطرح کنم ، ذکر این نکته الزامی است که همین نوشتۀ او صحت گفتۀ ما را تأیید میکند که آقای جلیلیان به کتاب طبری مراجعه نکرده و اصلاً کتاب را نگاه نکرده است.
اولین سؤال از او این است که پس جلد دهم، صفحۀ 23 چی شد؟ دومین سؤال این است که شما بر چه اساسی نوشتید: جلد دهم ، صفحۀ 23؟ این سخن را از کجا آوردهاید؟ و چرا بدون مراجعه به کتاب، به آن استناد میکنید؟ در حقیقت او این مطلب را از فرد دیگری به عاریت گرفته و آن را رونویسی کرده است.
همانطور که پیش از این گفته شد، بحث ما دربارۀ وجود نژادپرستی در ایران بود. آقای شاه ملکی منکر نژادپرستی در ایران بود و مطلبی در این بارۀ نوشت که در آن علناً و آشکارا قوم خود و نژاد خود را برتر از عرب میدانست، البته ایشان چون میدانست نژادپرستی منفور و ضدانسانی است از کلمۀ نژاد استفاده نکرد، گفت از نظر فرهنگی بالاتر هستیم. چون عرب ملخ می خورد.
آقای جلیلیان به جای آقای شاه ملکی جواب داد و منکر نژادپرستی شد و بعد برای خالی نبودن عریضه به خیال خود نقبی به کتاب "پادشاهی میسان و اهواز یا احواز" من زد. اما قبل از سخن گفتن دربارۀ نژاد پرستی و کتاب طبری سه سؤال از ایشان دارم:
اول اینکه آیا او موافق توقیف کتاب من هست؟ این را صریحاً اعلام کند. دوم اینکه اگر موافق توقیف کتاب است، به من بگوید عیب و ایراد این کتاب چیست؟ کجای کتاب اشکال دارد؟ سوم اینکه او به ما نگفت چه نسبتی با آن جلیلیانی دارید که برای کمک به مشتکی علیه در دادگاه به عنوان وکیل حضور داشت؟ آیا این تشابه اسمی است یا آن شخص با او نسبتی دارد؟ یا شاید همان فرد باشد؟
اما برگردیم به کتاب طبری،در کتاب پادشاهی میسان با استناد به کتب تاریخی و حتی کتب غیر تاریخی مثل شاهنامه و همچنین اشعار شاعران پیش از اسلام نشان دادیم که نام این سرزمین اهواز بوده است ( صص 189 -201).
فراتر از این نشان دادیم در تورات که قرنها کهن تر از میلاد مسیح است نام اهواز آمده است (ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، جلد اول، ص 597). بعد به استناد دو مقالۀ جهانگیر قائم مقامی که یکی به سال 1329 درشمارۀ 9 از سال 3 مجلۀ یغما تحت عنوان "خوزستان، تطورات نام این منطقه و وجوه تسمیۀ آن"، و دیگری بعد از 18 سال، درشمارۀ 6، سال سوم، بهمن 1347 مجلۀ بررسی تاریخی، تحت عنوان "تطورات نام خوزستان" مطلب مزبور نوشته شد.
جهانگیر قائم مقامی در مقالۀ اول در مجلۀ یغما نام خوزستان را اول بار در کتاب "حدود العالم من المشرق الی المغرب"(تألیف سال 372 هجری) میداند. و ما میدانیم که محمدبن جریر طبری در سال 310 هجری یعنی 62 سال قبل از آن فوت کرده است.
مراجعه به کتاب تاریخ طبری نیز نشان میداد که در جای جای کتاب پانزده جلدی که نزدیک به هفت هزار صفحه (6785 صفحه) است، نام اهواز به کرات آمده است. حتی درعناوین مباحث کتاب نام اهواز آمده اما ذکری و سخنی از خوزستان در عناوین مباحث کتاب نیست. فراتر از این حتی نام عبادان (آبادان بعد از 1314 ه ش) آمده، اما نام خوزستان در عناوین نیست.
عناوین کتاب که در آن ها نام اهواز و عبادان آمده ، به شرح ذیل است:
سخن از بیروذ اهواز جلد پنجم، صفحۀ 2017
سخن از اینکه چرا مردم عبادان تسلیم سالار زنگیان شدند؟ جلد پانزدهم، صفحۀ 6400
سخن از اینکه چرا یاران سالار زنگیان وارد اهواز شدند؟ جلد پانزدهم، صفحۀ 6400
سخن از کار عبدالرحمان و اسحاق و ابراهیم در اهواز و بصره جلد پانزدهم، صفحۀ 6436
سخن از کار صفار در اهواز به سال دویست و شصت و سوم جلد پانزدهم، صفحۀ 6466
سخن از کار تکین در اهواز وقتی که آنجا رفت جلد پانزدهم ، صفحۀ 6483
نکتۀ قابل تأمل این است که طبری 97 بار نام اهواز را در کتاب خود آورده اما فقط دوبار نام خوزستان را ذکر کرده است. در همان صفحهای که نام خوزستان را آورده در صفحۀ قبل آن یعنی صفحۀ 6641 نام اهواز را ذکر کرده است و این نشان میدهد اولا نام خوزستان مطرح نبوده و ثانیاً خوزستان با اهواز فرق دارد. معلوم نیست منظور طبری از خوزستان کجاست؟ ابن خرداد به اهواز را شامل هفت کوره (= شهرستان) میداند (ابن خردادبه ، المسالک والممالک، ص 42) بلاذری هم در فتوح البلدان از اهواز و کُوَر آن نام می برد( ص372).
اما برگردیم به بحث اصلی ما دربارۀ وجود نژادپرستی در ایران و انکار بعضیها. اصولاً افرادی که خصلت بد و زشتی دارند، همواره منکر آن میشوند. یکی مثل آقای شاه ملکی می گوید: نژادپرستی یک مفهوم غربی است. یکی هم مثل آقای جلیلیان صغری کبری میکند و زمین و زمان را به هم می دوزد تا بگوید در ایران نژادپرستی نیست. ظالمان، آدم کشان، جلادان، فاشیست ها و دیکتاتورها بهترین نمونۀ این سخن ماست. هیتلر هم منکر نژادپرستی بود و می گفت من نژادپرست نیستم. هیتلر با آن همه جنایت که هفتاد میلیون را به کشتن داد می گفت من آدم کش، دیکتاتور و ظالم نیستم. موسولینی فاشیست معروف هم می گفت من فاشیست نیستم. صدام حسین هم می گفت من مستبد و دیکتاتور نیستم. معمر قذافی که من با چشم خود می دیدم مردم طرابلس و بنغازی از او به ستوه آمده بودند، منکر استبداد و دیکتاتوری بود.
اگر بخواهم موارد نژادپرستی در ایران را بنویسم باید یک کتاب قطور و شاید کتاب ها باید بنویسم. فقط تجربۀ شخصی من از نژادپرستی یک کتاب است.
در قرون اولیۀ هجری بجز شعوبیه که یک طرز فکر نژادپرستانه بود و به قول گلدزیهر"نژادپرستی ایرانی" بود ( گلدزیهر،اسلام در ایران، شعوبیه...، ص 371) ما نژادپرستی و عرب ستیزی نداشتیم. شعوبیه هم نه تنها در میان مردم ، بلکه در میان نویسندگان و شاعران محدود بود و افراد اندکی شعوبی بودند ( ریچارد فرای، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 128). تازه همین شعوبیان به وسیلۀ ایرانیان سرکوب شدند ( محمد تقی بهار، سبک شناسی، ص150) و برای همیشه از صحنۀ روزگار حذف شدند.
گلدزیهر
اگر بخواهیم شعر شاعران و متون نویسندگان پارسی زبان دربارۀ عرب و شعر عرب را بیان کنیم، در حوصلۀ این مقال نیست. فقط به عنوان نمونه چند مورد را ذکر می کینم و در یک کلام می گوییم که بعد از خاموش شدن و به تعبیر اولی حذف شعوبیه در قرن چهارم یا پنجم هجری برای هزارسال نژادپرستی و به ویژه عرب ستیزی در شعر و ادبیات ایران وجود نداشت. عرب ستیزی که خود جلوه ای از نژادپرستی است؛ محصول دوران معاصر است و پس از آن ایجاد شد که کنت گوبینو پدر نژادپرستی، مقولۀ برتری نژاد آریا را مطرح کرد.
برای اینکه نشان دهیم عرب ستیزی برساختۀ جدید است و محصول افکار وآراء نژادپرستانۀ گوبینو است، نگاهی به قرون اول هجری می اندازیم. ریچارد فرای می نویسد:"طبری نکته ای جالب توجه دربارۀ یکی از سران عرب که به سوی موسی بن حازم گرویده بود یاد می کند که ثابت بن قطب خزاعی چنان مورد احترام و محبوب ایرانیان بود که به سر او سوگند می خوردند( ریچارد فرای، همان، ص96) او در ادامه می نویسد:" این یکی از چند نمونه ای است از سپاس مردم بومی نسبت به عرب ها (همان). در جای دیگر می نویسد: طبق مندرجات یکی از منابع(طبری،ص 489)بیست هزار تن از نوزادان بومی را در ماوراء النهر به نام سلم بن زیاد خواندند ( همان، ص 114).
از میان شاعرانی چون ناصرخسرو، منوچهری، خاقانی، سنایی و دیگران که همه در مدح عرب و زبان عربی و شعر عرب، شعر سرودند و ابیاتی دارند، فقط دو تن از بزرگان شعر پارسی را انتخاب می کنیم.سعدی و حافظ، افتخار ادبیات ایران.
سعدی در دیوان اشعار خود و در بخش رباعیات، رباعی شمارۀ 77 می گوید:
هرچند که هست عالم از خوبان پُر شیرازی و کازرونی و دشتی و لُر
مولای من است آن عربی زادۀ حُر کاخر به دهان حلو می گوید مُر
یا در گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت شمارۀ 27 می گوید:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه دانی کز عشق بی خبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
اشعار عربی سعدی و به ویژه مرثیۀ معروف او در رثای بغداد یکی از غمناک ترین و حزن آورترین قصاید در این باب است، در همین قصیده است که سعدی غم و اندوه خود را از مرگ خلیفه المستعصم بالله بیان کرده است.
یا حافظ و مولانا که دیوان آن ها سرشار است از اشعار عربی و یا ابیاتی که یک مصرع آن عربی هستند. حافظ برزگ ترین شاعر پارسی گوی، زبان عربی را هنر می داند و در غزل شمارۀ 64 می گوید:
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبی است زبان خموش، لیکن دهان پر از عربی است
یا نویسندگان و دانشمندانی چون ابن قتیبه دینوری، زمخشری، ابومنصور عبدالمالک ثعالبی، ابوالفضل بیهقی، ابوریحان بیرونی،خواجه نظام الملک، ابوعلی سینا، صاحب بن عبّاد نه تنها نژادپرست و ضدعرب نبودند، بلکه عرب دوست بودند و برخی از آن ها نسبت به عرب حمیت و تعصب داشتند.
از زمانی که گوبینو مقولۀ برتری نژاد آریا را مطرح کرد و طی دو سفر خود به ایران، به عنوان سفیر و امثال آن چند سالی در تهران اقامت کرد و با صغیر و کبیر ارتباط برقرار کرد و حتی لهجۀ محلی را بیاموخت و با همه رقم مردم از اشراف و اعیان و نویسندگان و شاعران و مردم کوچه و بازار تماس داشت و حتی در مراسم عزاداری ماه محرم شرکت می کرد و افکار نژادپرستانهّ خود را اشاعه داد، این ها باورشان شد که نژادی به عنوان نژاد آریا وجود دارد و از همه بدتر باورشان شد که نژاد آریا از همۀ نژادها برتر است.
از این رو ناسیونالیسم و عرب ستیزی از میرزا فتحعلی آخوند زاده و جلال الدین میرزا که معاصر گوبینو بودند، شروع شد و با میرزا آقاخان کرمانی به اوج رسید. به همین دلیل محمدتقی بهار گفت: فکر ضدعرب از میرزاآقاخان نشئت گرفت ( همان، جلد دوم، ص 373). گوبینو فقط پیشوا و مرشد نازی ها نبود، بلکه معلم و مرشد نژادپرستان وطنی هم بود.
بعدها در زمان رضاشاه ناسیونالیسم ایدئولوژی رسمی و حکومتی شد و از آنجایی که رضاشاه "نژادپرست و پان ایرانیست بود" (محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی، ص 180)، نژادپرستی و عرب ستیزی در همه جا تبلیغ شد و حتی در کتاب های درسی برتری نژاد آریا و پست بودن دیگر نژادها تدریس شد ( برای اطلاع بیشتر در این خصوص نگاه کنید به پایان نامه دکتری خانم دکتر زهرا حامدی که بعدها در قالب کتاب"مبانی ایدئولوژی حاکمیت و تأثیر آن بر متون و مواد درسی در عصر پهلوی اول").
در پرتو افکار گوبینو و باور ناسیونالیست های وطنی به وجود نژاد آریا و برتری این نژاد، رضاشاه به هیتلر نزدیک شد و زن و دختر خود را با هدایا به بارگاه هیتلر فرستاد. بعدها هم کسانی از ایرانیان جزء اساسها شدند و در جنگ دوم جهانی در کنار نازیها جنگیدند. نمونۀ آشکار و علنی آن داوود منشیزاده است که در جریان جنگ زخمی شد. براساس همین برتری نژادی و نژادپرستی، حزب پان ایرانیست تشکیل شد که یک حزب نژادپرست و فاشیست بود که به عدم برابری نژادهای انسانی اعتقاد داشت و حتی آرم آن برگرفته و تقلیدی از آرم نازی ها بود.
یکی از افرادی که سخت تحت تأثیر گوبینو قرارگرفت، صادق هدایت بود. او در گفتگویی که با فرزانه داشت، اعتراف می کند که"...شاید کسی که بیش از همه به من تأثیر کرد، گوبینو باشد."(م.ف. فرزانه،"آشنایی با صادق هدایت"،ص 71). در دورۀ حاکمیت ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی، تاریخ هم تحریف شد و تاریخ در خدمت ایدئولوژی قرار گرفت. از این رو بسیاری از مطالبی که دربارۀ تاریخ ایران چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام نوشته شد با حب و بغض و با کینه و نفرت یا تعصب همراه بود.
برای این کار دروغ، تحریف، جعل، وارونه جلوه دادن حقایق و قرادت های ناسیونالیستی و نژادپرستانه در دستور کار قرار گرفت. ابومسلم که خود کارگزار ابراهیم امام بود، کسی معرفی می شود که ایرانی بود و برای برانداختن حکومت عرب ها قیام کرده است. مقتّع که مردم بخارا از جور ظلم و ستم و کشتارهای او دست به دامن عامل خلیفه می شوند کسی معرفی می شود که در فکر احیای عظمت دیرین گذشته بوده است ( سعید نفیسی، ماه نخشب، ص444 ). افشین که فقط به فکر خود بود و برای رسیدن به جاه و مقام برادر خود را فدا کرد، قهرمان ملی می شود (زرین کوب، همان، ص231). پادشاهان ظالم و ستمگر دورة باستان"پادشاهان فرشته کردار" می شوند( آخوندف، کمال الدوله، ص 16 ).به جرئت می توان گفت بسیاری از مطالب تاریخی که تا به حال به عنوان حقایق مسلم به خورد ما داده اند، نیاز به بازنگری دارد.
بدون شک یکی از نشانه های نژادپرستی در ایران ، نگارش کتاب دوقرن سکوت توسط عبدالحسین زرین کوب است. همین که نویسندهای به خود جرئت میدهد چنین کتابی بنویسد، خود نشان از حاکمیت جوّ ناسیونالیسم افراطی است. به قول یرواند آبراهامیان در ایران ناسیونالیسم افراطی حاکم بوده است (ایران بین دو انقلاب، ص 15).
این کتاب با روحیه ای کاملاً کینه توزانه و مغرضانه نوشته شده و مبلغ و مروج نفرت و کینه است. در جایی از کتاب زرینکوب می نویسد: شاید این روایت افسانهای بیش نباشد اما در هرحال چنین افسانهای برای تحریک دشمنی و کینه جویی ایرانیان صلحجویی که در شهرها و دیههای خود در کنار اعراب میزیستهاند بهانۀ خوبی می توانسته است باشد (ص 148).
چون کتاب برمبنای کینهتوزی و نفرت نوشته شده بسیاری از مطالب آن دروغ محض است. تحریف، جعل حقایق، عدم امانت در نقل روایت، غرض ورزی، بیانصافی و همچنین تناقضهای آشکار از ویژگیهای این کتاب است. کتابی که تحت هیچ عنوانی نمیتوان نام کتاب تاریخ بر آن نهاد. تحقیرعرب ویژگی بارز این کتاب است. سه صفحۀ اول کتاب تمام تحقیر، توهین ، دشنام به عرب است، او در این سه صفحه بیست و دو بار به عرب توهین کرده است.گویی زرین کوب این کتاب را برای تسویه حساب و انتقام گرفتن از سعدبن ابی وقاص نوشته است. گاهی مباحث کتاب با تحقیر شروع میشود، گویی تا زرینکوب تحقیر نکند و دشنام ندهد نمیتواند چیزی بنویسد. بدترین و زشت ترین تحقیر و توهین زرین کوب این عبارت اوست که "عرب پست ترین و پراکنده ترین مردم است"(ص 59). او این جمله را چهار بار در کتاب خود تکرار کرده است. از همه بدتر دروغ می گوید و مینویسد:" عرب که حتی خود نیز خویشتن را پست و وحشی می خواند"(همان). او در جایی از کتاب عرب را به خرفستر یعنی حشره توصیف می کند( همان،ص 136).
نمی دانم آقای جلیلیان و یاران او و یا آقای شاهملکی اگر روزی یک نویسندۀ خارجی ایرانیان را پست ترین و پراکنده ترین مردم بداند و آن ها را به خرفستر تشبیه کند، چه حالی به آن ها دست می دهد و چنین شخصی را چه می نامند؟
این کتاب تا سال 1399 یعنی سه سال پیش، سی و سه بار به طور قانونی تجدید چاپ شده و ده ها بار به صورت غیرقانونی چاپ شده است. این نمایانگر جو ناسیونالیستی و نژادپرستی در ایران است که این چنین از یک کتاب احساسی و تهییجی و غیرعلمی استقبال می شود. از همه اسفناک تر این است که وقتی در سال های پایانی عمرش از او پرسیدند، بهترین کتاب شما کدام کتاب است؟ با خنده جواب می دهد: دو قرن سکوت (عطا آیتی، " گفتگو با دکتر زرین کوب در پاریس، ص526).
آیا شعاری که چند سالی است برخی ها در آبان ماه در پاسارگاد سر می دهند و می گویند" ما آریایی هستیم / ما عرب نمی پرستیم" یک شعار نژادپرستانه نیست؟ بدبختی این است که این ها از مسلمانان و از عرب ها تقلید کردند و گرد ساختمانی طواف می کنند. اگر مسلمانان و عرب ها گرد خانۀ خدا طواف می کنند و خدا را معبود خود می دانند، این ها با این طواف کوروش را خدای خود می دانند. این ها در حالی این شعار را می دهند که مردم آلمان از واژه آریایی بیزار شده اند. این ها این قدر بی سواد هستند که نمی دانند در دین اسلام، عرب را نمی پرستند، بلکه خدا را می پرستند.
به هرحال موارد نژادپرستی در ایران خیلی زیاد هستند، فقط متعصبان و آن هایی که معتقد به برتری نژاد آریا هستند منکر این حقیقت میشوند.